در یک پیام نوشته شده بود “اگه ۳۰ سال دووم بیاریم علم به قدری پیشرفت میکنه که عمر جاودان! خواهیم داشت و ۵۰۰۰ سال زندگی خواهیم کرد”:
داشتم فکر میکردم کسی که این پیام رو بازنشر میکند چقدر خود را زنده میداند؟ تعریف او از زنده بودن چیست؟ عمر کردن چطور؟ نکند منظور او از عمر تمام روزهای تکراری ای است که یک روزش را هزاران روز و یک سالش را ۱۰۰ سال زندگی میکنیم؟ آیا قرار هست من با این افکار ۵۰۰۰ سال دیگر هم همینطور زندگی کنم؟ نکند منظور ما از زندگی فقط آلوده کردن اکسیژن جو، انجام یک سری کارها برای گذران امروز و یا خوردن منابع غذاییه؟ احتمالا تنها شاهکار و هنرمون هم تولید مثل باشد. گاهی هم به محرکهایی پاسخ میدیم مثل عصبانی شدن از کسی که برخلاف نظر و عقیده ما کاری بکند.
اما رشد چطور؟ منظورم رشد فیزیکی نیست. بزرگ شدن اسکلت بدن در دیگر جانوران هم انجام میشه. منظورم بدست آوردن مدل ذهنی بهتری از دنیا و نقش ما در این دنیاست. اینکه رشد در اندیشه ها و تصمیم گیری ها و رفتار شخص دیده شود. ۵ هزار سال که هیچ، آیا اگر ۵ میلیون سال وقت داشته باشیم جز کارها و فکرهای روتین چند سال اخیر، کارهای بهتری انجام خواهیم داد؟
آیا واقعا زنده بودن به اینهاست که گفته شد؟ مثلا مولانا که توانسته نسل ها رو باخودش همراه کنه و براشون حرف هایی داشته باشه زنده نیست؟ آیا یک نویسنده که در ظاهر فوت شده اما با خوندن کتابش از هزار دوست صمیمی به او احساس نزدیکی میکنیم الان زنده نیست؟ یک دوست یا معلم خوب نمیتواند یک انسان مرده را زنده کند؟
گاهی از خودم میپرسم: آیا من زنده هستم؟